امروز: پنجشنبه 9 فروردین 1403
دسته بندی محصولات
بخش همکاران
بلوک کد اختصاصی

نقش ضمیر ناخودآگاه در نقاشی کودکان

نقش ضمیر ناخودآگاه در نقاشی کودکان دسته: هنر و گرافیک
بازدید: 1 بار
فرمت فایل: doc
حجم فایل: 179 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 252

یكی دیگر از دلایل بیش از حد بزرگ كشیدن سر نسبت به بقیة بدن آن است كه طرح كشیده شده برای سر ، معمولاً جزئیات چهره را نیز شامل می شود در حالی كه طرح بدن معمولی است و سفید گذاشته میشود

قیمت فایل فقط 26,000 تومان

خرید

فهرست

عنوان                                                                                                  

صفحه

چكیده

پیشگفتار

مقدمه

فصل اول: ضمیرناخودآگاه چیست

بخش اول

ضمیر ناخود آگاه چیست؟

آشنایی با دو نیمكره

بخش دوم

فروید و ضمیر ناخودآگاه

نظریه‌هایی در مورد ناخودآگاه

فصل دوم : آفرینش هنری كودكان

بخش اول

تاریخچة مطالعة نقاشی كودكان

طبقه‌بندی مراحل رشد نقاشی در كودكان

الف – خط‌خطی كردن ( از تولد تا دو سالگی )

ب – از دوسالگی تا پنج سالگی ( ماندالا)

ج – پنج تا هشت سالگی (شفاف‌بینی‌ )

د- هشت تا سیزده سالگی (واقع‌گرایی بصری)

مراحل رشد از دیدگاه پیاژه

مراحل رشد از دیدگاه فروید

بخش دوم

نقاشی چیست؟

الف – خط

ب - فضا

ج – رنگ

د – تصویر

هـ – سنبلها و نمادها

نظریهای ادراكی تصاویر

الف – نظریه‌های پرسپكتیو ـ فرافكنی

ب - نظریه‌های بوم شناختی گیبسون

ج - نظریة ساختمان‌گرایان دربارة ادراك تصویر

د - نظریة گشتالت ادراك تصویری

بخش سوم

فرآیندهای پیچیده نقاشی و تأثیرات آن بر نقاشی كودكان

الف – زبان گرافیكی در نقاشی كودكان

- شكلهای ساده

- رجهان الگو و حركت

- تركیب‌بندی شكلهای و خطوط

- تعیین محل

- ترتیب و توالی

- برنامه‌ریزی

- طرح

ب – تأثیر موقعیت نسبی نقاشی

ج – تأثیر سرمشقهای بصری و مكانی

فصل سوم

افكار فروید و كاربردهای ضمیر ناخودآگاه در شكل‌گیری سبك سوررآلیسم

بخش اول

هنر نوین

سرآغاز

الف – مفهوم، شناخت، تصویر

ب – سبك، شكل، محتوا

بخش دوم

دادا بستری برای سوررآلیسم

الف – باروك تا دادا

ب – داداایسم

- آ‎غاز كار

- مانیفست‌ و بیانیه‌ها

- نتیجه و پایان كار داداایسم

بخش سوم

فروید و مراتب سوررآلیسم

الف – اتوماتیسم پدیده خود انگیختگی

ب – ضمیر ناخودآگاه

- تخیل

- رؤیا

- نماد

ج – از ارسطو تا هگل

د -نظریه‌های هنری فروید

تصعید یا برتر نمودن

بخش چهارم

سوررآلیسم

الف- آغاز كار

ب- بحثی در باب سوررآلیسم

فصل چهارم:

مقایسه نقش ضمیر ناخودآگاه در آثار هنری كودك و هنرمندان سوررآلیسم

بخش اول

روش تحلیلی ساختار نقاشی كودكان

سرآغاز

بررسی ویژگی‌های ساختاری و محتوای نقاشی در كودكان

الف – تحلیل فضای نقاشی كودكان

ب – خطوط ترسیمی

ج –رنگ و تخیلات

- نماد رنگها

جنبه های تحلیلی ساختار نقاشی كودكان

الف – نمادگرایی‌ كلی و اجزای نمادین در نقاشی كودكان

- خانه – درخت – آدمك

بررسی سمبولیك ( اعضای آدمك )

الف – سر

ب – صورت

ج – تنه

د – اعضا

هـ – خورشید و ماه

و – حیوانات

نقاشی و ناسازگاری

- عقب افتادگی ذهنی

تفسیر نقاشی كودكان

سایه زدن

هنر و درك هنری كودكان

بخش دوم

تحلیل آثار نقاشی سوررآلیسم

سر آغاز

تحلیل در آثار نقاشی سوررآلیسم

اتوماتیسم در اروتیسم درسوررآل

نقش جنسیت در آثار كودكان

الف – ترسیم آدمك و مراحل تحول عاطفی

- مرحله دهانی

- مرحله مقعدی

- مرحله احلیلی

- مرحله اد‌یپی ـ تناسلی

ب – اولین ترسیمهای كودك از اختلاف جنسیت

ج – رمزگرایی جنسی در نقاشی

د – نمادهای جنسی در آثار نقاشی كودكان

نتیجه گیری

منابع و مآخذ

عنوان رساله:

نقش ضمیرناخودآگاه درنقاشی

كودكان و سبك سوررآلیسم

عنوان پروژه:

مادر گنجیه‌ای آبی


مقدمه :

انسان بدوی چون «دم» یا «روان» خود را شناخت، بر او نام همزاد داد و در تصویر بركه‌ها با او ملاقات و در سایه هایش او را همراه نمود و موجودات دیگر را نیز به خود قیاس سپس بر این باور شد كه جادو علمی است قابل اطمینان و او را از گزند حوادث مصون و بر غلبه با دشمنان یاری می دهد . او با جادو ، رقصها ، شكلهای نقاشی شده بسیار ساده و انتزاعی و باورهایی راسخ ، بر مراسم جادویی تأكید می ورزید و این اعمال را تنها داروی امراض و بركت ریزش باران و غلبه بر رقیب و شكار می دانست . ولی هر چه از عمر بشر گذشت ، برخورد او با عالم خارج بیشتر ، و آزمایشهای او مكررتر شد . حوزه دید و دریافت او وسعت گرفت و مفاهیم كهنه بی اعتبار گشت . بشر بیش از بیش به جدایی بی جان و جاندار و انسان و حیوان پی برد . جان را به حیوانات و گیاهان مختص ساخت و خود را واجد چیزی پنداشت برتر و فاخرتر از جان سائقه خودبینی بر آن شد كه «روان» یا «روح» آدمی كاملا" از جسم مستقل است و بر خلاف «جان حیوانی» با مردن تن، نمی میرد . او در جریان قرون ، مفهوم «روح» را گسترد و حالات «درونی» خود را كه نمی توانست به عضو معینی نسبت دهد ، نشأت روح مرموز خود دانست. [1] «افلاطون مانند سقراط «روح» را جوهری فعال خواند كه در انسان سه جلوه دارد:

عقلی و شوقی و شهوی . جلوه عقلی برترین جلوه هاست . باید بدان گرائید و كوشید تا همواره بر دو جلوه دیگر چیرگی ورزد[2]».

«از یكسو ارسطو وحدت و هماهنگی موجود میان فعالیت های ارگانیسم را «روح» نامید، روح ارسطویی به سه وجه ظاهر می شود : یكی بصورت روح گیاهی كه كارش تغذیه و تولید مثل است ، دیگری روح حیوانی كه احساس و تخیل را می سازند ، دیگری روح عقلی كه باقی و خالد است2».

از سوی دیگر ، طبیبان یونانی وجود روح را مورد تردید قرار دادند و بدن را موجه «حالات روانی» تلقی كردند . در قرن پنجم (قبل از مسیح) ، الكسئون از تشریح بدن انسان و تأمل در چگونگی امر «دیدن» پی برد كه «مغز» انسان مبدأ اصلی حالات روحی است . ولی مغز به خودی خود كار نمی‌كند ، بلكه به وسیله «حواس» از عالم خارج مایع می‌گیرد.

با انحطاط یونانیان و برقراری رومیان بازار هواداران روح مجددا" گرم شد . دانشوران یهودی كه در اسكندریه علمدار حكمت شدند ، معتقدات یهود را با فلسفه یونانی آمیختند و بیش از بیش میان جسم و جان تفاوت گذاشتند . پس از آن مسیحیت اعلام داشت كه تفاوت ایندو از زمین تا آسمان است .

رنسانس اروپا ، دنیای كهنه را با تمام مفاهیم و معتقداتش لرزانید با حضور رنسانس علم و ادبیات از اسارت دین آزاد شد . بشر با چشمان باز به تماشای عالم پرداخت به خود و آینده امیدوار گشت . و بر خلاف قرون وسطی از فكر آخرالزمان و قیام قیامت انصراف جست «اهل علم در دو میدان وسیع، بكار پرداختند . گروهی به حل و فصل مشكلات اجتماعی انسان ، و گروهی بشناخت قوای طبیعی برخاستند . مساعی این هر دو دسته بضعف دین و قدرت علوم منجمله روانشناسی انجامید[3]».

«فرانسیس بیكن باب مشاهده و تجربه را گشود . رسانید كه از گوشه گرفتن و خیال بافتن و كائنات را با مفاهیم مجهولی چون «روح» و «خدا» توجیه كردن، بجایی نتوان رسید . باید بتهای فردی و سنت های اجتماعی را در هم شكست و با شكیبایی در حوزه واقعیات بمشاهده و تجربه پرداخت . زیرا به قول «گالیله» : «حتی با هزار دلیل هم نمی توان یك حقیقت تجربی را باطل كرد[4]».

با این همه روح از عرصه روانشناسی بیرون نرفت دكارت و پیروانش اگر چه نسبت به معارف گذشتگان شك نمودند و با احتیاط بحلاجی تفكرات قبل پرداختند ، اما همچنان متأثر سنتها باقی ماندند و از یك سو تضاد بین جسم و روح را مورد تاكید قرار دادند و از سوی دیگر حركات حیوانات را تحت تأثیر عوامل مبهمی بنام «نفوس حیوانی» پنداشتند.

دوره روشن فكری از اواخر سده هفدهم آغاز گشت و در هر كشوری به رنگی در آمد: در انگلیس با مردمی اهل آزمایش و عمل ، به صورت دبستان «تجربی» در آلمان و فرانسه با اهلیتی كه نظر بر عمل چیرگی داشت، دو دبستان «عقلی» و «طبیعی» اهمیت یافت . تجربیون میگفتند كه نفسانیات ناشی از آزمایش های واقعی فرد است . عقلیون باور داشتند كه قوای عقلی جدا از بدن است ولی با آن ارتباط دارد. طبیعیون معتقد بودند كه حالات روحی مثل حركات بدنی ، نمودهایی است كه مكانیكی و مبتنی بر اعضای بدن.

در نظر پدر روانشناسی جدید ، هابس(Hobbes) ، عقل یا علم عبارت از تأثیراتی است كه جبرا" بواسط حواس از عالم مادی گرفته می شود . تأثیر حسی نیز خود چیزی جز «حركت» نیست . حركتی كه از انسجام برمی خیزد و از طریق اعضای حسی و اعصاب به مغز ما می رسد . بنابراین «احساس» حركتی است كه از اشیاء خارجی بر می خیزد و به مغز منتقل می شود . «خیال» دنباله یا اثر حركتی است كه نخست «احساس» را برمی‌انگیزد و سپس متوقف می شود. «رویاء» هم مانند «خیال» ادامه حركات مغزی است در غیاب محرك خارجی «عقل» و «استدلال» نیز جمع و تفریق احساسات و خیالات است[5]».

لاك كه شالوده علم روانشناسی را نهاد . برخلاف دكارت ، وجود «مفاهیم فطری» یا «عقل مادرزاد» را رد كرد ، و اعلام كرد كه نفسانیات ما محصول دو عامل ماشینی است : «احساس» و «تفكر» . عمل احساس سبب اخذ و دریافت تصاویر اشیاء خارجی است، و عمل تفكر باعث آمیختن تصاویر، و تشكیل قوای عقلی از قبیل «حافظه» و «تخیل» و «استدلال» اما عمل تفكر ناشی از عقل یا روح نیست ، بلكه تابع و ماحصل قوانین «پیوستگی» تصورات است . [6]

تا اواخر قرن نوزدهم این كشاكش بی انتها به دو گونه حالت روانی انجامید ؛ یكی آنها كه در حوزه عقل و ادراك میگنجد، دیگری آنها كه غیر قابل ادراك است. رسو و رومانتیك های پس از او نیز از تمایلات و حالات غیر منطقی انسان دفاع نمودند و گفتند كه ما در زیر فشار الزامات تمدنی ، از امیال نهانی خود چشم پوشیده و بتظاهر تمدن آلود خود، اكتفا كرده‌ایم . هربارت و بنه كه از باطن لاشعور ( ناخودآگاه) انسان بتفصیل سخن راندند، روان را به كوهی از یخ شناور تشبیه كردند كه فقط جزئی از آن ، سر از آب برمیاورد و ما بقی یعنی قسمت اعظم در دل آب نهان می ماند . شوپن هونرو نیچه شورهای فطری و جلوه های روانی انسان را به هنگام رویاء و خیالبافی و جنون باز نمودند .

انسان هم ، چنانكه شوپن هونر گفت : در آغاز زندگی ، لاشعور و ناخودآگاه است و پس از رشد و تكامل شخصیت نیز در مواردی مانند رویا و خیالبافی و حال اغماء از خود بیخود می شود و از عقل بیگانه می گردد . پس احساس حیات ، ناخودآگاه و غیر عقلی است . اما ناخودآگاهی برتر از خودآگاهی است چرا كه منبع الهام و اشراق و نبوغ است . بر همین سیاق جیمز روان را شامل روان خودآگاه و روان ناخودآگاه پنداشت و روان ناخودآگاه را بسی ژرف و نیرومند تلقی كرد. برگسون نیز با بینش عارفانه خویش ناخودآگاهی را شناخت و توجیه نمود . [7]

از اواسط قرن نوزدهم ، به اقتضای تحولات اجتماعی شدید اروپا ، نحوه تفكر عوض شد . انسان كه تاكنون موجودی كمابیش ثبات طلب یا استاتیك بود ، یكسره تحول پرست و دینامیك شد . همچنان كه به شكستن سنن اجتماعی پرداخت . قشر ظاهری نظام عقلی نیز از هم پاشید و در زیر آن ، دنیای بی نظام و ناهنجاری یافت . دوره اندیشه دكارتی به سر رسید . دكارت تمام وجود انسان را منحصر به عقل اول دانست ؛ «می اندیشم پس هستم» و در پاسخ آن كلاكس چنین گفته بود : «می خواهم پس هستم» در طی این دوران ملوُن‌الفكر خواست و اراده لاشعور به جای عقل و شعور نشست . از اینرو در نیمه دوم قرن نوزدهم ، شخصیت قشری عقلی و حالات روانی عادی و مقرون به عقل ، تدریجا" جای خود را به حالات غیر عادی و غیر عقلی داد . حال ، دنیای دانش نیازمند كسی بود تا بیاید و بی هراس اعماق درون انسان را بكاود. روان مردم متعارف و غیر متعارف را تحلیل كند و با آمیختن روانشناسی انسان متعارف و غیر متعارف ، واقعیت وجودی آن را دریابد . فروید این احتیاج و انتظار را بر آورد .[8]

هر چند كه علم روانكاوی (پسی كانالیز) را مدیون زحمات بی شائبه فروید هستم اما ، رسیدن به این مقام ، بر پایه كلیه نظرات و اعتقادات بشر اولیه تاكنون ، پی ریزی شده است . شاید بتوان فروید را چشمی بازتر و دلی آشناتر برای گردآوری و همسو ساختن عقاید و نظرات دانست : همانطور كه لویی پاستور می گوید :

« شانس در خدمت ذهن آماده است.»

بخش اول

ضمیر ناخودآگاه چیست ؟

آدمی از دیر باز در پی شناخت ذات خویش بوده است . معرفت نفس پدیده تازه و نوظهوری نیست و قدمتی به تاریخ بشریت و فرهنگ تمدن دارد . تا آنجا که پوئیدن راه کمال و رسیدن به خوشبختی را همطراز معادل کشف قلمرو باطن به شمار آورده اند . هر چند که معیارهای انسان ها به لحاظ فردی و اجتماعی متفاوت هستند اما همگی ما خوب می دانیم که نیروی اندیشه و تعقل بر ضمیر ناخودآگاه هر کس حکمفرماست . ضمیر ناخودآگاه یا آنچه که از پشت چشم های ما بر این دنیا می نگرد و در لحظات سکوت و آرامش ما را در خود پناه می دهد و در درون خود دنیایی ژرف و بی کران از احساسات عواطف و استعدادهای کشف ناشده دارد و این شاید تنها به خاطر درگیر بودن ذهن ما به چراها و اگر های روزمرگی است .

دنیای درونی هر کس رابطه ای مستقیم با دنیای بیرونی اش دارد . دنیای درونی سراسر لیبریز، ادراکات ، احساسات ، اندیشه و نظرات که مانند جیوه ای مایع در سرتاسر بدن دائما در حال انبساط و انقباض اند تغییر حال و هوایی درونی در افعال بیرونی تصویر می شود . و زندگی تجسمی در امتداد اندیشه هاست . پس آغاز فصل را به دعایی که مبین این گفته‌هاست می سپاریم .

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

چه بسا از خود می پرسیم : چرا دنیای عینی ما بازتاب افکار و پندارهای ماست ؟ و اصولا” دنیای ذهنی ما چیست ؟ کاربرد اراده ما تا به کجاست ؟ تأثیر دنیای درونی بر سلامتی جسم‌، خلق هنر ، کشفیات بشر تا به کجا خواهد بود ؟ چرا در میان انسانهایی با شباهتهای ظاهری تفاوتهای بسیاری دیده می شود ؟ و . . . تا به آنجا که کار کرد نقش ضمیر درونی ما در روند زیستن چه می تواند باشد ؟

سئوالها در این زمینه و بخصوص در فراگرد ضمیر ناخودآگاه و کارآیی تفکر و تعقل فراوان است و حد و مرزی نمی توان برای آنها قائل شد .

بیشترین حضور ضمیر ناخودآگاه در جسم هر شخص، دستگاه عصبی خصوصا” در مغز نهفته است . مسأله روان هر شخص ارتباط تنگاتنگی با سیستمهای اعصاب وی دارد . و سیستم اعصاب نقش موثری را در سلامتی دیگر ارگانیسمهای بدن ایفا می کند .

سپس سلامتی و خلاقیت در زندگی و امور ادراکی ارتباط نزدیکی به روان سالم در انسان ها دارد . البته تفاوت انسانها در نوع جمع آوری اطلاعات و تبدیل خلاقانه آن است که عامل اصلی اختلاف در میان آنهاست . کشفیات اخیر در رابطه با کار مغز شروع به توضیح این دو روند کرده است .

بخشی از تحقیقات اخیر در مورد مغز انسان در این فصل مورد بحث قرار می گیرد .

معرفی دستگاه عصبی

«دستگاه عصبی . از مغز ، نخاع شوکی و اعصاب محیطی تشکیل شده است . کار این دستگاه کنترل و هماهنگ سازی فعالیتهای سلولی در سرتاسر بدن می باشد . دستگاه عصبی با واسطه انتقال امواج الکتریکی کنترل تمام بدن را انجام می دهد . امواج الکتریکی توسط رشته های عصبی از مغز خارج می شوند پاسخ به این امواج تقریبا” در همان لحظه دریافت موج محرک ، انجام می شود . زیرا امواج به شکل تغییر پتانسیل الکتریکی منتقل می‌گردند[۱]».

۱- مغز

«از نظر معیارهای آناتومیک مغز را به سه دسته بزرگ حفره ای تقسیم می نمائیم

قدامی- حاوی نیمکره های مغزی و لوب های پیشانی

میانی- حاوی لوب های آهیانه ، گیجگاهی و پس سری .

خلفی- حاوی ساقه مغز و مخچه است .

مغز در جعبه استخوانی محکمی به نام جمجمه ]قرار گرفته. که[ در زیر جمجمه توسط سه لایه یا مننژ پوشیده شده ] است .[ مننژ ها نوعی بافت همبند فیبری هستند . که عمل حمایت ، حفاظت و تا حدود کمی تغذیه مغز را انجام می دهند . مخ دارای دو نیم کره و چهار لب است . ماده خاکستری در سطح مغز قرار دارد و ماده سفید بخش درونی مخ را تشکیل می دهد . نیمکره های مغزی بزرگترین بخش دستگاه عصبی مرکزی هستند و مسئول عملکرد و هوش و ذکاوت شخص می باشند۲».

آگاهی یافتن از کار هر یک از دو نیمه مغز گامی مهم در آزادی و بروز نیروی ناخودآگاه و خلاقه بالقوه بشر است .

آشنایی با دو نیمکره مغز

تحقیقات اخیر تا حد زیادی نظریات موجود درباره ماهیت آگاهی انسان را شرح داده است . کارآیی کشفیات جدید مستقیما” در امر رهاسازی و بروز نیروی خلاقه انسان «ضمیر ناخودآگاه» دخیل بوده است .

شکل پلان مغز انسان شبیه به دو نیمه گردوست که در وسط به هم وصل شده اند این دو نیمه را «نیمکره راست» و «نیمکره چپ» نامیده اند .

دستگاه عصبی انسان با اتصال متقاطع به هر دو نیمکره وصل شده است نیمکره چپ نیمه راست و نیمکره راست نیمه چپ بدن را کنترل می کند . بر طبق شواهد دیده شده اگر نیمکره چپ مغز شخصی بر اثر ضربه یا سانحه ای آسیب ببیند بر نیمه راست بدنش به طور جدی اثر می گذارد . و بر عکس این قضیه در رابطه با نیمکره راست صادق است . به علت متقاطع بودن اتصال رشته عصبی به مغز ، دست چپ به نیمکره راست و دست راست به نیمکره چپ مغز وصل است . [۲]

دانشمندان قرن نوزده نیمكره چپ را كه عهده دار تكلم ، تعقل و فكر كردن و كارهای عالی تر دیگری است و انسان را از سایر موجودات جدا می كند «نیمكره كبیره» و نیمكره راست را «نیمكره صغیره» نام نهادند نظر كلی كه تا این اواخر شایع بود عقیده بر این باور كه نیمه راست مغز كمتر از نیمه چپ رشد و تكامل یافته است و اصولا" نیمه ای است خاموش و كم توان .

مركز توجه مطالعات علم عصب شناختی به مدتی طولانی تا این اواخر از رشته ضخیمی كه از میلیونها رشته باریك تشكیل و به صورت متقاطع به دو نیمكره وصل شده است ، بی اطلاع بودند این رشته ضخیم جسم پینه ای نام دارد به خاطر بزرگی اندازه و تعداد زیاد رشته های عصبی و موقعیت استراتژیك آن در وصل دو نیمكره ساختار مهمی به حساب می‌آید .

از مجموعه مطالعاتی كه در مورد حیوانات در سال 1950 در انستیتوی تكنولوژی كالیفرنیا انجام شد [1] معلوم شد كه كار اصلی جسم پینه ای ایجاد ارتباط بین دو نیم كره و انتقال محفوظات و آموخته هاست . علاوه بر این معلوم شد كه اگر این رشته ضخیم ارتباط دهنده قطع شود نیمكره های مغز به كار خود به طور مستقل ادامه می دهند . از این امر معلوم می شود نبودن آن اثر چندانی در رفتار بیولوژیك شخص ندارد .[2] «در طی دهه 1960 با گسترش تحقیقات مشابهی درباره بیماران عصبی اطلاعات بیشتری درباره عملكرد جسم پینه ای به دست آمد و باعث شد تا دانشمندان نظر اصلاح شده تواناییهایی نسبی هر یك از نیمكره های مغز بشر را بدیهی فرض كنند : این كه هر دو نیمكره در عملكردهای شناختی بالا درگیر می شوند ، هر نیمه مغز متخصص شیوه ای مكمل در شیوه های متفاوت فكر كردن است ، و هر دو نیمه بسیار پیچیده اند.» 2 [3]

دكتر راجر و اسپری در مقاله معروف خود كه در سال 1973 به عنوان «اختصاصی بودن كار مغز و جدا كردن نیمكره ها از طریق جراحی» می گوید : «مطلب اصلی این است كه دو روش در فكر كردن وجود دارد كه یكی كلامی و دیگری غیر كلامی است . كه به طور جداگانه به ترتیب با نیمكره چپ و راست انجام می شود . سیستم آموزشی ما و علوم به طور كلی شكل غیر كلامی را به حیطه فراموشی سپرده اند آن چه آشكار است این است كه جامعه بر علیه نیمكره راست عمل می كند . حقایق آشكار می كند كه نیمكره صغیره خاموش ، به درك فرم ، تخصص دارد و اساسا" با اطلاعات كسب شده ، به صورت تركیبی عمل می كند نیمكره كبیره كلامی بر عكس نیمكره صغیره به طریق منطقی عمل می كند زبان این نیمكره از درك فوری تركیب های نیمكره صغیره عاجز است.»

گروه كالیفرنیا تكنولوژی متعاقبا" روی مریض هایی كه به جدایی نیمكره مبتلا بودن توسط آزمایشهای دقیق و هوشمندانه كه جدایی كار دو نیمكره را آشكار می ساخت كار كردند. این آزمایشها اطلاعات جدید و شگفتی درباره هر یك از نیمكره ها به دست داد و این به این معنی است كه هر یك از نیمكره ها واقعیت را به شیوه خودش می بیند . این گروه با روش های ساده ، نیمه راست جدا شده مغز مریض را آزمایش كردند و پی بردند كه نیمه راست یا بی زبان مغز نیز شناخت دارد ، بازتاب احساسی دارد وبا اطلاعات، به شیوه خودش بر خورد می كند.[4]

در مغزها جسم پینه ای با برقرار كردن ارتباط بین نیمكره ها دو نوع مشاهده را با هم سازش و آشتی می دهد و بدان وسیله احساس ما به صورت یك شخص واحد حفظ می شود .

دكتر جولیا كامرون در كتاب «راه هنرمند بازیابی خلاقیت» نیز توصیفی مشابه با مطالب گفته شده دارد وی نیمه چپ مغز انسان را «مغز منطقی» مغز انتخابگر ، می داند كه مغز طبقه بندی هاست و با شیوه های منظم می اندیشد قاعده مغز منطقی این است كه جهان را بر طبق طبقه بندی های شناخته شده ادراك كند.[5] (به عنوان مثال : اختلاف دید این دو نیمكره را هم می توان چنین توصیف كرد مغز منطقی جنگل پاییزی را جنگلی خشك و بی برگ می بیند و وجود سرما را هوشمندانه هشدار می دهد در حالی كه مغز هنرمند می گوید چه شگفتا : ضیافت رنگها و فرش گسترده ای از برگ بر زمین كه دست نوازشگر باد تار وپودش را در هم می آمیزد.)

مغز منطقی مغز تجاری بوده و هست بر طبق اصول شناخته شده كار می كند و هر چیز ناشناخته ای را به صورت نادرست یا احتمالا" خطرناك ادراك می كند و یا در جایی دیگر (خانم كامرون) از نیمكره چپ مغز به عنوان سانسور كننده یاد می كند.

اما مغز هنرمند(نیمكره راست) مخترع و كودك و استاد حواس پرت ماست. (مثال قبل)

مغز هنرمند مغز خلاق وكلیت گرای ماست به صورت الگوها و سایه روشن ها ادراك می‌كند. به تداعی خلاقانه وآزاد می پردازد و تصاویری خیال انگیز می سازد تا مفاهیمی تازه را در ذهن بر پا دارد. اما سانسور كننده ها در درون با این پیامهای تازه و شگرف ناشناخته به مقابله پرداخته وچون خود را عهده دار امنیت و آرامش ارگانیسم بدن می داند بر مبارزه ای علیه این پیامهای تازه می پردازد . پیامها را به شیوه خودش گرفته سانسور می كندو به صورت منظم در طبقه مخصوص پیام قرار می دهد او دشت خلاقیتمان را می كاود تا هیچ خطری آرامش نسبی ما را تحریك نكند هر اندیشه تازه ای می تواند به چشم سانسور كننده درونمان خوفناك باشد. او تنها چیزهایی كه از قبل پیشاپیش دیده و تجربه كرده را ایمن می شناسد.[6] دانشمندان علاوه بر مطالعه شناخت هر یك از دو نیمكره راست و چپ كه با جراحی امكان پذیر شد،شیوه های متفاوت دو نیمكره را در به كارگیری اطلاعات نیز آزمایش كردند نتیجه مشاهدات نشان داد كه شیوه كار نیمكره چپ شیوه ای تحلیلی و كلامی است .در حالی كه شیوه كار نیمكره راست وغیر كلامی واحساسی است .علاوه بر این دو شیوه پردازش با همدیگر تداخل پیدا می كنند و مانع كار همدیگر می شوند. 2

در نتیجه كشفیات فوق العاده پانزده سال گذشته، اینك پی می بریم كه به رغم احساس عادی ما كه یك فرد واحد هستیم مغز ما مضاعف است و هر نیمه آن شیوه شناخت خاص خود را دارد ، و دنیای واقعی خارج را به شیوه خاص خود مشاهده می كند .به گفته دیگر هر یك از ما دو مغز ودو نوع حس آگاهی داریم كه وسیله رشته رابط عصبی بین دو نیمكره یكی می شود .این دو نیمكره به چند روش با یكدیگر كار می كنند گاهی همكاری می كنند و یا هر یك توان ویژه خود را به كار می گیرند و بخش بخصوص از كار را كه با شیوه پردازش اطلاعات آن نیمكره مناسب است به عهده می گیرد . ودر وقت دیگری نیمكره ها می توانند به صورت انفرادی عمل كنند یعنی یك نیمكره كما بیش «تعطیل» و نیمه دیگر «فعال» بر می گردد .



بخشی از فصل دوم:


هنگامی كه در یك نقاشی شكلهای ساده به یكدیگر متصل می شوند . چندین تصمیم باید گرفته شود كدامیك از شكلها اول باید كشیده شوند ، در كجای صفحه باید كشیده شوند و چگونه به یكدیگر متصل شوند پاسخ كودك به این مسائل می تواند پیامدهای مهمی برای نقاشی تمام شده داشته باشد .

به عنوان مثال ، از مدت ها قبل به این نكته توجه شده است كه كودكان خردسال غالباّ سر را نسبتاّ بزرگ می كشند . به منظور تبیین این بزرگی سر در نقاشی چندین فرضیه را می توان عنوان كرد . اگر این دیدگاه را بپذیریم كه نقاشی كودكان بازتاب مستقیم ادراك یا بازنمایی هایی ذهنی ( ناخودآگاه ) آنها از موضوع تصویر شده است پس باید نتیجه بگیریم كه كودكان سر رابزرگتر از آنچه واقعاً هست تصور می كنند . احتمال دیگر آن است كه كودكان سر را مهمتر از بقیة بدن می دانند و لذا آن را نسبتاً بزرگ تر می كشند تا اهمیت آن را خاطر نشان سازند.[1]

در مقابل فرضیه های فوق ، فریمن عقیده دارد كه سلطة سردر نقاشی كودكان بیشتر به توالی كشیدن اجزاءنقاشی به وسیلة كودكان ارتباط دارد . تا بازنمایی های درونی آن ها از پیكر انسان . فریمن مشخصاً بر این نظر است كه كودكان معمولاً سر را قبل از بدن می كشند و همین بزرگ كشیدن بیش از حد سر می تواند یكی از دلایل كمبود جای كافی برای كشیدن تصویر بصری صحیحی از بدن و پاها باشد .

توماس و تسالیمی تأیید كردند كه اكثر كودكان سر را قبل از تنه می كشند و معدود كودكانی كه به گونه ای خود انگیخته ، نخست تنه یا پاها را می كشند، به خلاف آنچه متداول است سر را بزرگ تر از اندازه نمی كشند .

در یك آزمایش دیگر كودكان را تشویق كردند كه ترتیب مألوف خود را یعنی كشیدن سر را در ابتدای كار ، كنار بگذارند ، و به جای آن كار را با كشیدن تنه آغاز كنند . هنگام پایان كار نسبت سر به تنه در نقاشی های كشیده شده ، به نسبت صحیح بصری نزدیك بود ، و شواهد اندكی مبنی بر بزرگتر از اندازه كشیدن سر وجود داشت .

- برنامه ریزی :

یكی دیگر از دلایل بیش از حد بزرگ كشیدن سر نسبت به بقیة بدن آن است كه طرح كشیده شده برای سر ، معمولاً جزئیات چهره را نیز شامل می شود در حالی كه طرح بدن معمولاً سفید باقی می ماند . لذا كودكان كه شاید به كنترل حركتی خود چندان اطمینانی ندارند ، طرح سر را چنان بزرگ می كشند كه مطمئن شوند در آن جای كافی برای نشان دادن چشم ها، بینی و دهان وجود دارد.

هندرسون و توماس در یك پژوهش منتشر شده با درخواست از كودكان كه در نقاشی خود از پیكر انسان ، جزئیات آن را نیز بكشند ( تصویر 8 ) به بررسی این فرضیه پرداختند . هنگامی كه از كودكان خواسته شد كه دندان انسان تصویر شده نیز نشان داده شود ، آنها سرهایی كشیدن كه حتی از سرهای معمولی بزرگتر بود و هنگامی كه بر جزئیات لباس آدمك تأكید شد اندازه بدن نسبت به سر بزرگتر شد و سرانجام هنگامی كه تقاضای كشیدن انسانی از نمای پشت سر شد اندازة طرح سرنسبت به بدن كوچكتر شد .

این نتایج نشان می دهند كه كودكان اندازة طرح خود را برای سرو بدن را با پیش بینی مقدار جزئیاتش كه قصد دارند در آن بگنجانند برنامه ریزی می كنند .

برنامه ریزی برای گنجاندن جزئیات ، نه تنهابر اندازه های نسبی اجزاء یك تصویر ، بلكه بر اندازة كلی تصاویر در رابطه با یكدیگر نیز تأثیر داردپژوهشگران در آزمایشهای مختلف مشاهده كردند كه وقتی از تعدادی كودك خواسته شد یك خانه ، یك انسان و یك سگ بكشد ، آنها توانستند مقیاس اندازة ترتیبی تصاویر را به درستی تولید كنند .

پژوهشگران ( سیلك و توماس ) این نظر را مطرح كردند كه كودكان اساساً خواستار ارائه تصویر بصری صحیحی از موضوعات بودند ، اما اندازة تصاویر كوچكتر ( انسان وسگ ) ‌را كمی بزرگتر از معمول ارائه كردندتا مطمئن شوند كه جای كافی برای گنجاندن جزئیات در این تصاویر وجود دارد . اما طرح خانه خود آنقدر بزرگ بود كه بدون نیاز به بزرگنمایی ، جای كافی برای كشیدن كلیةجزئیات مورد نظر را داشته باشد . [2]

- طرح ها :

اصطلاح طرح غالباّ برای این قبیل توصیف های گرافیكی به كار می رود یعنی هنگامی كه نقاشی تركیب مشابهی از اشكال و الگوها را مكرراً تولید می كندو با استفاده از قواعدی واحد ، تصاویر متعددی درست می كند. استفادة مكرر از نوعی شكل و توالی بخصوص در نقاشی به ویژه در نقاشی های كودكان سه تاشش ساله به چشم می خورد ، و لذا اصطلاح طرح گونه برای توصیف این مرحله از تكامل نقاشی به كار رفته است. یكی از مثال های استفاده از طرح در ( تصویر 7 - الف ) نشان داده شده است كه در آن یك طرح تصویری برای تولید نقاشی های متفاوت خانه ،انسان و سگ به كار رفته است.

بخشی از فصل سوم

پاپلو پیكاسو (1973-1881) پیش از سوررآلیست ها به عناصر دیداری متضاد كه با تصویرهای ذهنی ارتباط تداعی كننده دارند، روی آورد. بسیاری از آثار او بر سوررآلیسم اثر گذاشت و او نیز به نوبه خود از سوررآلیسم تأثیر گرفت[1].

فوتوریسم را مهمترین سبك نزدیك به سوررآل می دانند. مهمترین سبكی كه از نمایش تقلیدی واقعیت دور شد و به جرأت عصیانی در برابر روش زیبایی شناسی طبیعی دانست؛ روش زیبایی شناسی طبیعی حتی در كوبیسم به عنوان الگوی معتبری قابل اجراست. اما فوتوریست ها خواستار مبارزه با هرگونه تقلید در هنر بودند.

شاعر ایتالیایی به نام فیلیپو مارینتی (1944-1876) پرچمدار سبك فوتوریسم است هنرمندان این دوره كوشیدند تا عواطف و واقعیت ذهنی را پیش از پیش در هنر راه دهند. فوتوریست ها بر آن بودند تا آنچه را در ذهن می پرورانند به نمایش بگذارند و به این ترتیب هنر به عنوان وسیله ای برای نمایش تخیل به كار گرفته شد[2].

«از همین جاست كه نخستین نشانه های سوررآلیستی در بیانیه های فوتوریست ها دیده می‌شود. در بیانیة فوتوریست ها نفی هر گونه تقلید، احترام به واژة دیوانگی به این دلیل كه تهمتی است برای جلوگیری پیشروی نوآوران، دینامیسم و مانند این ها رودر رو با اصول زیباشناسی طبیعی قرار دارد[3].»

فوتوریسم اگر چه عمر زیادی نداشت، اما تأثیر ژرفی بر جای نهاد. به دنبال فوتوریسم سبك های گوناگون دیگر نیز در هنر تكوین یافتند كه از جمله می توان به اكسپرسیونیسم اشاره كرد. این سبك تلاش آگاهانه ای بود كه با شناخت كافی از «شكل هنری» مفاهیم ذهنی را تصویر می كرد[4].

فوتوریسم با بیانیة عصیان آمیز خود، راه برای حضور دادائیسم هموار كرد. دادائیسم اگر چه همه ارزش های مرسوم هنری را تا آن زمان سراسر نفی كرد، اما نیروی انقلابی و بین المللی آن منجر شد تا فرایند باروك تا اكسپرسیونیسم نتیجه پیدا كند دادائیسم با اسامی هنرمندانی آغاز می شود، كه پیش از این نام بیشتر آنها در فهرست سبكهایی چون كوبیسم ، اكسپرسیونیسم، فوتوریسم، و یا سبك های دیگر به چشم می خورد كه بعد از مدتی بسیاری از آنها در اتفاق نظر به سبك سوررآلیسم می پیوندند.

ب – داداایسم

من با هر نظامی مخالفم، از همة نظامها بهتر بی نظامی است.

تریسان تسارا

آغاز كار – زوریخ 1919-1916

در سالهای جنگ جهانی اول، پژوهشهای گوناگونی برای پیدا كردن یك موضوع و مضمون خیالپردازانة نو، شكل متمركزی پیدا كردند. شهر زوریخ در كشور بی طرف سوئیس ، نخستین مركز محلی بود كه در آن هنر، ادبیات و حتی موسیقی خیالپردازانه و پوچ به ظهور رسیدند. در سال 1915 بسیاری از جوانان بین 20 تا 30 سال كه از جبهه های جنگ گریخته بودند، در شهر زوریخ گرد هم آمده بودند. در میانشان نویسندگانی چون هوگوبال و ریشارد هولنسبك آلمانی ، تریستال تسارا شاعر رومانیایی، مارسل یانكو نقاش و پیكرتراش رومانی ، و ژان (هانس) آرپ ، نقاش ، پیكرتراش و شاعر آلزاسی و هانس ریشتر نقاش آلمانی كه بعدها از فیلمسازان نامدار تجربی شد دیده می شوند. اینها جزو پیشگامانی بودند در نمایشگاهها جلسات شعرخوانی ، و كنسرت های صوتی ، تظاهرات حضوری پررنگ داشتند. این جوانان كه در زوریخ به هم رسیده بودند واكنش خویش را در برابر جنون و دیوانگی گسترش یابنده دنیای درگیر در جنگ، به شكلهای كاملاً منفی ، هرج و مرج طلبانه ، ویرانگرانه نشان می دادند.

«در مظاهر جنبش دادا یك نیروی قوی آمیخته با طنز دیوانه وار به چشم می خورد. این طنز دیوانه وار تخیلی ، یكی از شادیهای پایدار این جنبش است. اجراهای پرشور و خروش سرودخوانی های متعدد، اجراهای دیوانه وار تئاتری یا كاباره ای سخنرانی های بی معنی ، ‌چه در نقاشی هایی كه در اثر حركات تصادفی یا خود انگیخته و عنان گسیخته قلم آفریده می شوند با این حال دادائیستهای زوریخ نیت جدی را نیز پیگیری می كردند. آنها دست اندركار بازنگری انتقادی تمام سنتها ، مقدمات ، مقررات ، پایه های منطقی ، و حتی نظرات مربوط به نظم ، همبستگی و زیبایی یا عوامل راهنمایی كننده تمام هنرها در سرتاسر تاریخ بودند[5].

«روز و ساعت دقیق تولد دادا معلوم نیست چون همانطور كه پیروانش از تكرار آن خسته نمی شوند – بیشتر یك ذهنیت بود تا جنبش، حتی پیش از ولادت رسمی آن در فوریه 1916 وجود داشت و پس از اعلام رسمی مرگ آن در آلمان در سال 1922 نیز به حیات خود ادامه داد. به قول مارسل دوشان «دادا همان روحیة عرف ستیزی است كه در همة اعصار از موقعی كه انسان، انسان بوده ، وجود داشته است[6].»

حمله به عقل البته تازگی نداشت. هانری برگسون به این تصور فرانسوی ها كه عقل و منطق دوركن فعالیت انسان اند تاخته بود و عقل را دشمن های جدیدی برای حیات دادا خوانده بود: «دقیقاً به دلیل اینكه عقل همواره می كوشد بازسازی كند و بازسازی را همیشه با آنچه موجود است به انجام می رساند، اجازه می دهد كه آنچه در هر لحظة تاریخ جدید است از دست برود. پیش بینی ناپذیر را نمی پذیرد. همة آفرینش ] خلاقة آدمی[ را رد می كند. عقلی كه در كار با بی جان از خود مهارت نشان می دهد، چون با جاندار سروكار پیدا می كند بی لیاقت می شود... عقل ذاتاً عاجز از فهم حیات است[7].»

«به جای عقل برگسون قوة درك شهودی را مطرح كرد كه رخت قالب تن حیات است او معتقد بود عقل با هر چیزی برخورد مكانیكی دارد ولی غریزه می توان گفت برخوردی ارگانیك دارد[8].»

....

تحقیقی جامع در قالب ورد شامل 252صفحه

قیمت فایل فقط 26,000 تومان

خرید

برچسب ها : نقاشی كودكان , نیم کره های مغز , نقاشی

نظرات کاربران در مورد این کالا
تا کنون هیچ نظری درباره این کالا ثبت نگردیده است.
ارسال نظر