در عصری زندگی میكنیم كه تنظیم روابط اجتماعی بر اساس اصول اخلاقی اهمیتی فوقالعاده پیدا كرده است زندگی، آسایش و حرمت شخصی هر یك از ما، بیش از پیش، در گرو آن قرار دارد كه اصول اخلاقی تا چه حد به طور عمومی مورد رعایت قرار میگیرند در بسیاری از عرصههای نوین كار و زندگی اگر انسانها نخواهند به احكام اخلاقی وفادار بمانند هیچ نیرویی برای بازداری آنها ا
قیمت فایل فقط 20,800 تومان
فصل اول
در عصری زندگی میكنیم كه تنظیم روابط اجتماعی بر اساس اصول اخلاقی اهمیتی فوقالعاده پیدا كرده است. زندگی، آسایش و حرمت شخصی هر یك از ما، بیش از پیش، در گرو آن قرار دارد كه اصول اخلاقی تا چه حد به طور عمومی مورد رعایت قرار میگیرند. در بسیاری از عرصههای نوین كار و زندگی اگر انسانها نخواهند به احكام اخلاقی وفادار بمانند هیچ نیرویی برای بازداری آنها از تجاوز به حقوق یكدیگر وجود ندارد. همبستگی جماعتی و قومی و قوام زندگی اجتماعی نیز ضعیفتر از آن است كه افراد را به یكدیگر مرتبط سازد و انسانها بیش از پیش به صورت افراد مجزا، مستقل و بی اعتنا نسبت به یكدیگر درآمدهاند.
دولتهای ملی، به دنبال جهانی شدن اقتصاد و عروج نهادهای سیاسی بین المللی، قدرت و اعتبار خود را تا حد زیادی از دست داده اند؛ بحرانهای اقتصادی و سیاسی و انقراض باورهای سخت گیرانه سنتی تضعیف دستگاههای امنیتی را به همراه آورده است؛ و نهادهای گوناگون جامعه، محكوم به انشقاق و از هم پاشیدگی، توان نظارت بر اعمال اعضای خود را از دست دادهاند. در نتیجه، حوزههایی از زندگی اجتماعی كه بر آنها هرج و مرج و اغتشاش حاكم است به طور مداوم در حال تكثیر و گسترش هستند. در این شرایط تنها اخلاق است كه به علت موقعیت استعلایی خود میتواند، انسانها را به جدی گرفتن مسئولیت خود در قبال یكدیگر فرا خواند.
اما امروزه آموزههای اخلاقی نیز در وضعیتی بحرانی قرار دارند. بنیادها، مراجع و تكیه گاههای سنتی احكام اخلاقی، تا حد معینی مشروعیت خود را از دست دادهاند و هیچ گونه الگوی رفتاری معینی – حداقل برای نسل جوان – وجود ندارد.
هنجارهای اجتماعی، باورهای مذهبی و آموزشهای فلسفی، سه بنیاد اصلی ترویج آموزههای اخلاقی، هر یك به نوعی، دیگر از اعتبار و نفوذ دیرینه خود برخوردار نیستند.
هنجارهای اجتماعی، از یك سو، حالتی آن چنان مجرد و عام پیدا كردهاند كه هیچ تكلیف مشخصی را برای كسی تعیین نمیكنند و از سوی دیگر، دلیل انشقاق جامعه و تضعیف نهادهای اجتماعی اقتدار و نفوذ خود را بر اذهان مردم از دست دادهاند. در سطح كلی زندگی اجتماعی، مشروعیت هنجارهای اجتماعی چندان ضربه نخورده است، اما این هنجارها آن قدر از اقتدار برخوردار نیستند كه فرد را از تكروی و بیتوجهی به منافع جمع باز دارند.
به علاوه فرد نیز دیگر از آن توان، شهامت و امكانات برخوردار نیست كه بتواند به صورت خودانگیخته و خودجوش از سر اقتدار و بزرگواری، اخلاقی عمل كند.
قدرت عظیم نهادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و حاكمیت شرایط بغرنج و پیچیده جهانی بر فراز و نشیب زندگی اجتماعی انسانها را به موجوداتی خرد و حقیر تبدیل نموده است. فرد در چنبرة زنجیر منطق سرمایه، عقلانیت نظم اداری و پیامدهای تصمیمهای خیل كنشگران قدرتمند گرفتار آمده است. در چنین شرایطی انسان دیگر سرنوشت را به مبارزه نمیطلبد، خود را وارد ماجراهای پیچیده برای تغییر شرایط كلی جهان نمیسازد و نگران از عواقب اعمال خود، خویش را چندان درگیر مشكلات دیگران نمیكند. او بیشتر سعی میكند تا از فرصتهای ممكن بهره جسته و امكانات لازم برای بهره مندی از یك زندگی بی دردسر را برای خود فراهم آورد. فداكاری و احساس مسئولیت نسبت به وجود و موقعیت دیگران برای او اهمیت چندانی ندارد. بیهوده نیست كه ما امروزه با خیل افرادی روبرو هستیم كه درصدد بازگردانیدن مشروعیت و اقتدار سابق به بنیادها و مراجع احكام اخلاقی هستند. در زمینة درك مذهبی، اجتماعی و فلسفی از امور رد پای این تلاش را میتوان مشاهده كرد. این گونه تلاشها در برخی از مناطق جهان و حوزههای زندگی اجتماعی با موفقیت روبرو شدهاند. اینجا و آنجا، مذهب، نهادهای سنتی جامعه و تعقل و استدلال وجههای نو پیدا كردهاند و افراد و گروههای بسیاری راغب شدهاند كه ادعای از نو طرح شدة این نهادها و مراجع را مورد ملاحظة جدی قرار دهند.
معهذا فریب ظاهر قضیه را نباید خورد. بنیادها و مراجع سنتی هر قدر كه نوسازی شده باشند باز توان ارایة چنان احكام جهانشمولی را ندارند كه انسان، جدا از موقعیت اجتماعی و اندیشه و طرز نگرشش به جهان، آنها را معتبر بشمارد. موقعیت قدرتمند این بنیادها و مراجع بیشتر اوقات محدود به یك زمان معین و وضعیت خاص است. مذهب به طور عمده مؤمنین، هنجارهای اجتماعی افراد میانسال و كمابیش موفق و استدلال و تعقل روشنفكران را مخاطب قرار میدهد.
به علاوه، آنها نمیتوانند همان گروه مخاطب خود را به صورت جمع و كلیتی واحد تثبیت نمایند. مذهب خود متشكل از مذاهب مختلف است و هر مذهب احكام اخلاقی خاص خود را دارد. اعتقاد و ایمان به یك مذهب به طور معمول انسان را از مؤمنین به مذاهب دیگر دور و حتی گاه منزجر میسازد. از این لحاظ، حس عطوفت و اخوت نشأت گرفته از درك مذهب به طور معمول محدود به انسانهای خاص است. هنجارهای اجتماعی نیز به طور مداوم در حال تغییر هستند. هنجارهای حاكم بر نهادهای سنتی اجتماعی نیز هر چند در عرصههای خرد زندگی اجتماعی به كار میآیند، در عرصههای كلان و وسیع زندگی اجتماعی نقشی سركوبگرایانه پیدا میكنند. هر چند صلابت و اقتدار این هنجارها ممكن است زمینة امن كار و كوشش را برای برخی فراهم آورد ولی این امنیت به بهای نقض آزادی عمل برخی دیگر از افراد به دست میآید. شكست این پروژهها در عین حال شكست تلاش برای بنیان گذاری و فراافكندن هر نوع مرجع فرا-فردی برای اصول اخلاقی است.
در عصری كه انسان تنها و تنها خویشتن را به عنوان جولانگاه اندیشه و تأملات خود در اختیار دارد، در عصری كه همبستگیهای اجتماعی ضعیف و شكننده هستند، در عصری كه روابط اجتماعی هر چه بیشتر بر پایة ضابطههای حقوقی تعریف میشوند و بالاخره در عصری كه زندگی به تجریبات شخصی و درد محدود شده است. براستی، چگونه میتوان برای انسانها مرجعی در ورای فردیت آنها، برای تنظیم روابط اجتماعیشان، فرا افكند. برای چنین انسانی تنها آنچه از درون او میجوشد و میشكوفد مشروعیت دارد. معیار اصلی تمیز امور برای او ارزشهای فردی و شیوة داوری شخصی خود او هستند، نه احكامی كه از پیش بر حق و درست فرض شدهاند.
در این وضعیت جدید دیگر از خودگذشتگی، توجه به منافع و حقوق دیگری و كنش اخلاقی اموری نیستند كه به خودی خود به ذهن فرد خطور كنند و یا اگر خطور كنند در اعمال و رفتار او انعكاس یابند. گرفتار در وجود شخصی خویش، او انگیزه و شور دست زدن به كنشی را ندارد كه هدف آن تضمین منافع دیگری باشد.
در این میان، یك عامل و تنها یك عامل میتواند موقعیت فرد را تا حدی ثبات بخشد و او را به سمت اتخاذ موضعی اخلاقی نسبت به امور سوق دهد. این عامل همانا وجود دیگری به صورت یك شخص معین با احساسات و تمایلات مختص به خود است. وجود دیگری همیشه به صورت حضور زنده و فعال دیگری در عرصههای مختلف زندگی برای فرد مطرح است. او مجبور است در مقابل برخوردهای دم به دم متفاوت دیگران عكس العمل نشان دهد. اگر به برخوردهای مستقل و پویا با حس مسئولیت فردی نسبت به استقلال دیگری ، تركیب شود، فرد از حد معینی از استقلال و اقتدار برخوردار خواهد شد. در متن احساس مسئولیت نسبت به وجود و تضمین استقلال و پویایی دیگری، در متن معمولی نسبت به استقلال او، فرد میتواند احساس كند كه هستی و حضور خاصی در جهان دارد. بدین شكل دیگری میدانی میشود كه فرد در آن وسعت حضور و اقتدار خود را باز مییابد. در این روند او بر ضعفها و سرگشتگیهای خویش فایق میشود. از این رو میتوان گفت نه خودمحوری و احساس توانمندی بلكه ضعف و فقر وجودی، فرد را بر میانگیزد تا با رویكردی اخلاقی تأمین آزادی و بهروزی دیگری را غایت اعمال خود گرداند (محمودیان، 1380).
رشد ملاكهای اخلاقی:
تاریخ اخلاقیات حركتی است از یك وحدت شكل تقریباً بی چون و چرا در سلوك و رفتار به یك مسئولیت دایم التزاید شخصی. آن روزها دیر زمانی است سپری شدهاند كه نویسندة اخلاقیات میتوانست زندگی اقوام ابتدایی، یا حالت به اصطلاح فطرت را هر طور كه دلش میخواست تفسیر كند و نظر ساده لوحانهای كه میگفت انسان وحشی بر خلاف انسان متمدن زندگی بهتر یا بدتری در یك حالت آزادی نسبی داشته، به كلی متلاشی شده است.
انسان وحشی در چارچوب محدودیتهای نظام اخلاقی اش كه به طرز غرابت آمیزی نامطمئن و به طور باور نكردی پیچیده است، موجود دست و پا بستهای است. ولی تمكینی كه میكند از هر
نظر داوطلبانه و تا جایی كه تماسی با تأثیرات خارجی نیافته، عاری از سؤال است.
نظام او ضابطه به غایت خاصی است از رعایتها و وظایفی كه از اصولی كلی سرچشمه نگرفتهاند و البته به هیچ وجه ملاحظات انسجام و تجانس را هم بر نمیتابند. واضح است كه در این جا محلی هم برای تفكر و نظرورزی آزادانه نمیتواند وجود داشته باشد چون با اولین اشارهای كه از چون و چرا حكایت كند كل بنا فرو میریزد و همه چیز متلاشی میشود.
انسان متمدن مورد متفاوتی را ارایه میدهد. ضابطة او در برابر انتقاد پابرجا میماند و او انتظار دارد كه توانایی دفاع از آن را داشته باشد. درست است كه رسوم گرایش بدان دارند تا این ضابطه را یا بخشی از آن را با مقداری قداست در هم آمیزند. نیز درست است كه نادرند مراحلی از تاریخ كه در آنها انتقاد آزادانه به طور بی كم و كاست مجاز بوده باشد. با همة اینها، ضابطهای كه نام بردیم باز هم علیالاصول رابطهای منطقی را بین اصول كلی از قبیل عدالت، حقیقت، شرافت و امثال ذالك از سویی و سخنهای اعمال ناشی از اینها را از سوی دیگر به بیان در میآورد. در اینجا همواره پای رجوع و توسل واضحی به ذهن و به عواطف در میان است و بیان هنری آرمانهای اخلاقی مسلماً اثرگذارترین بنای یادبودی است كه یك تمدن میتواند برجا بگذارد.
آثاری نظیر ایلیاد و ادیسه یا قصص قهرمانی، به هر تقدیر تكان دهندهاند و این تكان دهنده بودن را خصوصاً بدان سبب واجدند كه آفرینندگان خود را نه چنانكه بودهاند بلكه چنانكه میخواستند باشند معرفی میكنند. چنین آفرینشهایی ضمناً در گذشته و چه در زمان ما عواملی به مراتب اثرگذارتر از فكر مجرد بودهاند و هستند و هنر بیشتر از فلسفه در شكل دادن به رفتار نقش دارد. رشد اخلاقی به این ترتیب فاصلة بسیار بعیدی پیدا میكند از اینكه بر اصول مجرد مبتنی باشد، بلكه رشدی است محسوس و انضمامی مثل خود تمدن. تمدن را میتوانیم به عنوان صنعتی كه با بصیرت به كار گرفته شده تعریف كنیم. اختراع مهارت را میزاید، مهارت قدرت را و قدرت به نوبة خود مهارت بیشتر و اختراع وافرتری را به عرصه میآورد. اما فرق میكند كه تكامل مورد اشارة ما دقیقاً از چه نقطهای مجال شروع پیدا كرده باشد، چه آنچه كه یكبار با نظامی عجین شد بر تمام رشد بعدی اش اثر میگذارد. این به خصوص در مورد ابداعاتی كه در عرصة اخلاق پدید میآیند صدق میكند.
با این حال رشد اخلاقی اگرچه الزاماً به وسیلة گذشته محدود میشود، ولی وجود دارد. تمدن نمیتواند از حركت باز بماند زیرا قوایی كه قادرند به آن ثبات ببخشند درست همانهایی هستند كه توانایی بالیدن به آن میدهند. اگر از حركت باز بماند، میمیرد. اجتناب ناپذیری این امر غالباً توسط دولت سازان سنخ افلاطونی به فراموشی سپرده میشود. انسان نمیتواند به چیزی كه دارد راضی بماند، و سهل گرفتن احتیاجات و جامعهای كه صفات برجسته اش را ساده زیستن و علو اندیشه تشكیل دهد با همة جذابیتی كه دارد از محالات است.
نیازهای ساده، خام و ابتدایی اند، همانطور كه ابزارهای ساده آنهایی هستند كه به درد نمیخورند. عقل و درایت عالی بهترین اثرش را تنها در یك سازمان عالی میتواند به ظهور برساند. پیشداوری محض است كه چیز بسط یافته را به صرف اینكه بسط یافته است با سوءظن نگاه كنیم یا قایل باشیم كه تمدنی كه غایت پیچیدگی را پیدا كرده باید به یك معنی محل انحطاط باشد یا معتقد باشیم كه اقوام سادهتر، جنس بادوام تری دارند. بر عكس خیلی آسانتر است فردی از باشندگان جزایر دریای جنوب (بومیان جزایر ملانزی) بودن تا یك اروپایی بودن.
جامعه نمیتواند بدون پیچیده شدن رشد كند.
اما كار تفكر در زمینه اخلاقی این نیست كه مستقیماً به این رشد استعانت كند. تفكر در زمینة اخلاق باید مسایلی را مطرح كند كه تا هنگامی كه او مطرحشان نكرده وجود ندارد و او هم صرفاً به دلیل وضوح فهم و تصور است كه مطرحشان میكند. و وقتی این كار انجام گرفت تفكر اخلاقی باید انتظاری بیش از آن نداشته باشد كه فقط تأثیری غیر مستقیم باقی بگذارد. راز تغییر اخلاقی در این است كه قبل از آنی كه خبردار شویم، به سراغمان آمده است (استفن وارد، 1374).
بیان موضوع:
موضوع این پژوهش بررسی رشد قضاوت اخلاقی در دانشجویان دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) و همچنین مقایسهای بین متولدین سالهای 63، 61، 60 و 59 است.
گروه نمونه از دانشكده علوم انسانی، دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین انتخاب شده است. تعداد افرادی كه در این پژوهش شركت داشتند 96 نفر بود كه به چهار گروه 24 نفری تقسیم شدند.
تلاش این بررسی، تحقیق دربارة نظریه روان شناسان شناختی به خصوص پیاژه و كهلبرگ است و در پی پاسخ به این سؤال است كه آیا اخلاق تابع مراحل رشد عقلی است، به عبارتی دقیقتر آیا قضاوتهای اخلاقی همراه با افزایش توانشهای شناختی و سن، رشد مییابد؟
هدف پژوهش:
مسأله تحول اخلاقی – اجتماعی با فرایند اجتماعی شدن یا جامعهپذیری و همنوایی همبستگی زیادی دارد. جامعهپذیری و همنوایی دو زاویه دارد؛ یكی شیوهها و الگوهایی است كه متولیان جامعه برای درونی كردن یا آموزش دادن هنجارهای اقتصادی، عرفی، حقوقی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی به كار میگیرند.
دیگر اینكه این الگوها باید از سوی كسی آموخته شود و فرد بخصوصی باید با این الگوها خود را انطباق دهد و سازگار كند. در جامعة ما در آموزش عمومی و اختصاصی مقولة اجتماعی شدن، از هر دو زاویه نقص آشكاری وجود دارد. چنین آموزشی نیاز فردی جامعه است و برای فرهنگپذیری لازم است.
اگر آموزش فرهنگپذیری وارد یك فراسة عملی آموزشی شود، در حد بسیار وسیعی از تعارضها كاسته شده و یك وفاق فرهنگی – اجتماعی بر مبنای معیارهای عام و پذیرفته شده، به وجود میآید.
آموزش و پرورش به عنوان یكی از نهادهای اصلی اجتماعی، مهمترین نهادی است كه فرایند جامعهپذیری را میسر و تسهیل میكند و فرد را مهیای پذیرش نقشهای محول و محقق خود میسازد. امیل دوركیم[1] در این خصوص عقیده دارد كه كنش اساسی آموزش و پرورش اتصال هنجارها و ارزشهای اجتماعی است. بقای جامعه به تجانس و تشابهات لازم بین اعضای آن بستگی دارد و جامعه با انسجام و یگانگی اجتماعی شكل میگیرد و متكی بر احساسات و كار مشترك اعضای خود است. (كدیور، 1378)
با به دست آوردن یافتههای عینی و پژوهشی و شناخت مقطعهای مختلف تحولات اخلاقی-اجتماعی میتوان مبتنی بر یافتهها راجع به برنامههای آموزشی، كتابهای درسی، شیوههای آموزشی و نوع آموزش پیشنهادهایی ارایه داد كه این پیشنهادها مستقیماً در مراكز آموزشی به كار گرفته میشود.
از طرف دیگر رشد اخلاق به معنای روان شناختی و علمی با آنچه كه به معنای عام آن مراد میشود، تفاوت دارد و این پژوهش میتواند این تفاوتها را روشن سازد. همچنین با تبیین روان شناختی اخلاقی و رشد آن میتوانیم بازخورد اجتماع را نسبت به اخلاق تصحیح كرده و بستر آموزشی آن را تسهیل كنیم.
ضرورت و اهمیت پژوهش:
اخلاق یكی از موضوعات مهم روان شناسی رشد است، اخلاق در روان شناسی تربیتی و تعلیم و تربیت جایگاه مخصوص و ویژهای دارد. اگر به اخلاق در فرایند تعلیم و تربیت توجه شایسته شود، آنگاه تعلیم و تربیت میتواند به حالت آرمانی خویش نزدیك شود و چنانچه نظام تعلیم و تربیت در شناخت و آموزش و ارایه اخلاق شایسته ناموفق و نارسا باشد حتماً اگر توان مناسب در جهت رشد ذهنی، بدنی، اجتماعی و عاطفی را داشته باشد ولی باز هم احساس میشود كه عنصری اساسی و فرایندی همه جانبه در كنار خود ندارد و این چیزی غیر از اخلاق نمیباشد.
(رمضانی، 1378)
مطالعات روان شناسان شناختی نشان میدهد كه فرایند تحول قضاوتهای اخلاقی، مانند تحول شناختی، مراحلی ثابت غیر قابل تغییر و جهان شمول را طی میكند. در این دیدگاه با تأكید بر مرحلهای بودن تحول اخلاقی، مفهوم آمادگی برای تربیت اخلاقی یكی از مفاهیم اساسی است. از نظر روان شناسان شناختی، هر مرحله محدودیتها و نكات قوت خاص خود را دارد. افزودن بر این ، مرحله زبان خاص خود را داشته و باید از آن برای تربیت اخلاقی كودك و نوجوان استفاده كرد. در مرحلة واقعگرایی اخلاقی، اخلاق رشد چشمگیری ندارد، زیرا ارتباط كودك و بزرگسالان یك رابطة یك جانبه و مبتنی بر اطاعت است و در آن احترام و همكاری متقابل وجود ندارد. مرحلة اصلی تحول اخلاقی و تربیت اخلاقی با احترام متقابل شروع میشود، رفتار اخلاقی خود پیرو در جریان احترام متقابل با همسالان شكل میگیرد. از اینرو شرایط برای ایجاد ارتباطهای اجتماعی كودكان و نوجوانان با همسالان باید هر چه بیشتر فراهم آید. (كدیور، 1378)
آگاهی از پیشروی رشد اخلاقی میتواند از جهات مختلف با ارزش باشد. دانستن اینكه چگونه و چرا كودكان از نظراخلاقی مسایل را درست یا غلط مورد قضاوت قرار میدهند ممكن است مستقیماً با انواع استدلالهایی كه مربی در مورد خوبی و بدی امور به آنها عرضه میدارد، در رابطه باشد. نتایج تحقیقات مختلف در باب رشد اخلاقی مبین این واقعیت است كه گرچه تواناییهای شناختی روبه رشد نقش مسلمی در تكوین مفهوم درست و غلط در كودك دارند، اما به همان اندازه عوامل دیگری نیز در این میان نقش دارند. در صورتی كه بخواهیم تربیت اخلاقی كودكان و نوجوانان كه یكی از اهداف مهم هر نظام به منزلة نوعی سرمایه گذاری جهت تأمین
آیندهای بهتر است، محقق گردد باید قوانین تحول را شناخته و این شناسایی را به كار گیریم.
مسأله تربیت اخلاقی درست همگام با مسایلی است كه ما دربارة منطق و آموزش ریاضیات بیان میداریم.
آیا مدرسه میخواهد افرادی بار بیاورد كه زیر فشار و اجبار سنتهای قبل باشد. در این صورت اصل اقتدار یا استناد به قدرت اخلاقی معلم با نظام تشویش و تنبیه كه اخلاق اطاعت را تحكیم میكند، كافی است.
اما برعكس اگر مدرسه بخواهد افرادی را بار بیاورد كه دارای وجدان آزاد باشند و حقوق و آزادی دیگران را محترم شمرند، بدیهی است كه در این صورت توسل به اقتدار معلم و دروس كه به بهترین وجهی در مورد اخلاق ایراد گردیده است، برای ایجاد روابط زندهای كه از استدلال و خود پیروی و تقابل سرچشمه میگیرند، كافی نخواهد بود.
تنها یك زندگی اجتماعی بین خود شاگردان یعنی یك خود رهبری حتیالامكان نامحدود كه به موازات كار فكری در بین جمع تشكیل شده باشد، میتواند شخصیتهایی بار آورد كه به خود حاكم باشند و بین آنها احترام متقابل برقرار باشد. (پیاژه، 1369 )
بشر در سیر تحولی خویش همواره میان دو قطب میان گرایی[2] و میان واگرایی[3] قرار میگیرد. این وضعیت در تمام زمینههای شناختی، عاطفی و اجتماعی خود را نشان میدهد. انسان در هر مرحله از رشد خود از میان گرایی شروع میكند و در پایان آن مرحله به میان واگرایی میرسد، این آزادسازی ضروری نیاز به تلاشهای فكری و اخلاقی فراوان دارد. در این میان تعادل جویی از راه خود نظم جویی[4] و به كمك سه عامل دیگر تحول روانی (رشد ارگانیگ، تمرین و تجربه، تعاملها و انتقالهای اجتماعی) به تشكیل شناختها در طی سالها منتهی میشود. (منصور، دادستان، 1367)
با توجه به مطالب فوق میتوان گفت كه هدف والای تربیت چیزی جز رهایی فرد از خود میان بینی عقلی و اخلاقی و رسیدن به روابط متقابل كه وابسته به هر نوع زندگی اجتماعی است، نخواهد بود. به عبارت دیگر تربیت اخلاقی پابه پای تربیت عقلی، بر آن است كه افراد را با وجدانی آزاد، بارآورد تا حقوق و آزادی دیگران را محترم بشمارند، ضمن آنكه استقلال و خود پیروی خود را حفظ كنند، این را نباید از نظر دور داشت كه بشر از طریق تماس دایم با محیط اجتماعی است كه موفق میشود، وجدان اخلاقی را در خود پایهریزی و تقویت نماید. (پیاژه، 1369)
در یك نظام آموزش و پرورش هدفمند كه به سوی شكوفایی همه جانبه استعدادها و تواناییهای دانش پژوهان گام بر میدارد، باید به موازات پرورش منطقی و عقلانی، جریانات عاطفی، اخلاقی و اجتماعی را مد نظر داشته باشد. دانستن سطح قضاوت اخلاقی كودك ممكن است به والدین و دیگران كمك كند تا با آنها به نحوی متقاعدكننده و منطقی گفتگو كنند. كودكان استدلال دیگران را در صورتی كه با سطح قضاوت اخلاقی آنها متناسب باشد، درك میكنند.
متناسب بودن استدلال اخلاقی با سطح درك كودك باعث میشود كه كودك حتی در غیاب بزرگسالیكهاستدلالآوردهاستدربرابروسوسة كار خلاف مقاومت كند. (ماسن – پاول هنری،1370)
آزمودنیهای این پژوهش در سنین جوانی، واقع میباشند. با عنایت به اینكه تمامی قوای زیستی، روانی، فكری و عاطفی فرد از دوران بلوغ تغییر و تحولات اساسی مییابد و بر هر یك از این تغییرات و تحولات نیز قانونمندی خاصی حاكم است، میتوان اذعان نمود كه هیچ برنامهریزیای برای این دوران بدون آگاهی نسبت به این قانونمندیهای مؤثر و كارگشا نخواهد بود. البته به اندازهای كه وقوف به این قانونمندیها لازمة یك برنامهریزی جامع و اصولی است، آگاهی به اهداف و مقاصدی كه باید رهنمای رشد و شكوفایی استعدادهای جوانان باشد نیز از اركان اصلی برنامهریزی برای نوجوانان و جوانان خواهد بود.
بنابراین پس از تبیین قانونمندیهای حاكم بر رشد و شكوفایی قوا و استعدادهای نوجوانی و جوانی و برنامهریزی مبتنی بر اهداف و مقاصد تعلیم و تربیتی این دوره، نوبت به تعیین نقش و جایگاه هر یك از دستگاهها و نهادهای دولتی و غیر دولتی در عرصههای آموزشی، تربیتی، تبلیغی، ورزشی، هنری، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خواهد رسید تا هر یك به عنوان جزیی از یك مجموعة منظم در برنامة ساماندهی امور جوانان كشور نقش آفرینی كنند. (لطف آبادی، 1380)
تاریخچه مختصر در جهان و ایران
ماری سیلیامك گراوث[5] از اولین كسانی بود كه تحقیقات وسیع و جامعی در زمینة رشد اخلاقی كودكان انجام داد. بعد از آن ژان پیاژه[6] (1980-1896) مراحل تحول اخلاقی را از كودكی تا بزرگسالی مورد بررسی و تعمق قرار داد و سپس لورنس كهلبرگ[7] با الهام از نظریه پیاژه در سطحی وسیعتر به تحقیق پرداخت و مراحل تحول را تا سنین بالاتر بررسی كرد.
هارت شورن[8] ومی[9] (1930-1928) در یك تحقیق جامع و رساله اخلاق را مورد سنجش قرار دادند. (كریمی، 1378) پژوهشهایهاروور 1934، جانسون 1962، مدیناس 1959، نشان دهندة یك همگرایی كامل بین سطح استدلال اخلاقی و افزایش سن هستند.
بندورا و مك دانالد (1963) به دنبال این بودند كه نشان دهند رشد اخلاق، مراحلی را كه پیاژه و كهلبرگ گفته اند، طی نمیكند. (كریمی، 1378)
پژوهش دیگر در مورد استدلال اخلاقی در بین نوجوانان مخالفت جو و غیر مخالفت جو توسطهادفیگز و پریناس[10] (1979) انجام شده است.
دالكر و دیگران (1991) در پژوهش خود نقش والدین را بر تحول استدلال اخلاقی فرزندانشان بررسی كردهاند. زیرن[11] (1991)، پژوهشی پیرامون عوامل مؤثر بر استدلال اخلاقی انجام داد.
پژوهشهای متعددی نظیر شاپیرود، اسمیت (1987) وسیلبرمن؛ اسناری 1993 در مورد تأثیر جنس بر اخلاق صورت گرفته است. فنیگر و دیگران (1992) نشان دادهاند كه بعد از نوجوانی نیز سطح استدلال اخلاقی دستخوش تغییر میگردد. در ایران اولین تحقیق در این زمینه توسطهاپیتان در سال 1364، تحت عنوان بررسی اخلاق فاعلی در كودكان ایرانی انجام گرفته است.
نورانی (1366)، مطالعهای دربارة مراحل رشد اخلاقی در ایران از دیدگاه تئوری كهلبرگ انجام داد. پژوهش دیگر توسط اكرمی در سال 1371 تحت عنوان مقایسه تحول قضاوت اخلاقی در كودكان و نوجوانان بزهكار و بررسی تأثیر شرایط خانوادگی انجام گردیده است.
كریمی (74-1373) رابطة بین سطح رشد اخلاق و ارزشهای افراد را در دانشجویان ایرانی و آمریكایی مورد بررسی قرار داد.
تحقیق دیگر در این زمینه توسط كریمی در سال 1376 تحت عنوان بررسی تجربی تحول ظرفیت عملیاتی و تحول اخلاقی در كودكان ایرانی انجام گرفت.
رمضانی (1378) بر اساس نظریة كلبرگ رشد قضاوتهای اخلاقی را در كودكان و نوجوانان مطالعه كرد.
مبحث اخلاق و ارزشهای اخلاقی به ویژه چگونگی شكلگیری این ارزشها در كودكان و افراد اجتماع از مباحثی است كه مستقیماً با روان شناسی اجتماعی در ارتباط است. در بسیاری از كتابهای روان شناسی اجتماعی فصل یا فصلهایی به آن اختصاص داده شده است. (كریمی، 1378)
آدمی دارای حیات اجتماعی و ناگزیر به آن است. آدمی هم به حكم نیاز طبیعی و هم به خاطر رفاه و آسایش طلبی و هم به دلیل تربیتی كه یافته است، در اجتماع و در بین مردم زندگی میكند. در اجتماع حاجاتش برآورده میشود. زندگیش رنگ و صورتی پیدا میكند، به تنوع و
تجدد كه خواستة هر انسانی است، دست مییابد. (قایمی، 1364)
انسان علاوه بر آن كه موجودی ناطق و خردورز است موجودی اخلاقی است. اخلاقی بودن او ریشه در اجتماعی بودن او دارد. در گسترة زندگی اجتماعی و همبودگی با دیگران، وجود آزادی عمل و بهروزی دیگران مسألهای است كه انسان را همواره مشغول به خود میدارد. (محمودیان، 1380). مسأله رشد اجتماعی را معمولاً با عنوانهایی مانند اجتماعی شدن، رشد شناخت اجتماعی، روابط با همسالان و رشد اخلاقی مورد بحث قرار میدهند. بحث كهلبرگ در خصوص رشد اخلاقی – كه پژوهش حاضر بر اساس آن صورت گرفته است، رشد اجتماعی را هم در بر میگیرد. كهلبرگ در بیان مراحل رشد اخلاقی خود بیشتر بر ادای وظیفه (به معنای ایفای نقشهای اجتماعی) و اجرای قانون متمركز است. در واقع او در جریان مراحل رشد اخلاقی خود به نوعی روند شكلگیری و تحول قانونمداری و اجتماعی شدن را مطرح میكند. رشد اجتماعی به تأثیر متقابل كودك با دیگران و پذیرش نقشهای اجتماعی گفته میشود. در نتیجه رشد اجتماعی در برگیرندة رشد نوعدوستی، درستكاری، دفاع از خود، ارتباط و تعلق، همكاری، خویشتن داری و انگیزه پیشرفت است.(ریتادیكسن-نلسون، آلن سی، ایزرائیل، 1378)
اگر قانون را تبلور عینی توافق جمعی بدانیم، قانونمداری از مرحلة چهارم یعنی اخلاق بر اساس قانون و نظم شروع میشود. فرد بر اجرای قانون اصرار دارد، حتی اگر به ضرر خود باشد. بنابراین در این مرحله افراد هر قدر بیشتر بتوانند در گروه از عهدة نقشهای اجتماعی شان برآیند و به تناسبش مقام و پایگاه اجتماعی كسب كنند، اجتماعیترند. قانونمداری در این مرحله، سطحی و به شكل حداقل یعنی رعایت نظم است. در مرحلة پنجم فرد به قانون دموكراتیك متعهد میشود. یعنی باید توافق مجموعة جامعه در قانون متبلور باشد و انگیزة عمومی داشته باشد و به انعطافپذیری در قانون قایل میشود. در مرحلة آخر، فرد در انجام هر رفتاری به انگیزههای عمومی توجه دارد و اخلاق جمعی دارد و انسان را بر همه چیز حتی قانون، برتر میداند.
قیمت فایل فقط 20,800 تومان
برچسب ها : رابطه بین سن و تحول قضاوت اخلاقی دانشجویان , جایگاه اخلاق در جهان معاصر , رشد ملاک های اخلاقی